خريد اينترنتي كتاب خريد اينترنتي كتاب .

خريد اينترنتي كتاب

كتاب آتيلا رهبر هون‌ها

كتاب آتيلا رهبر هون‌ها

"آتيلا رهبر هون‌ها" نوشته  باني كارمن هاروي با ترجمه رضا عليزاده، توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است.
موضوع كتاب: تاريخ، شخصيت هاي تاريخي

درباره كتاب  آتيلا رهبر هون‌ها

هزاران جنگجو سوار بر اسب از آن سوي صحراها و شنزارها حمله آوردند و خاك از زير سم اسبانشان به هوا برخاست و روي خورشيد را پوشاند . مرداني با شكل و شمايل عجيب حمله را آغاز كرده بودند ؛ مرداني كه « منظري هولناك داشتند ؛ جمجمه‌هايي كه به دليل بستن در كودكي از ريخت افتاده بود ، دو شكاف به جاي چشم و گونه‌هايي متورم كه رد زخم زشتشان كرده و پوشيده از ريشي تُنُك » . اسبان و سواراني كه به نام هون شناخته مي‌شدند ، چنان با يكديگر هماهنگ بودند كه انگار با تني واحد حركت مي‌كنند . اسبانِ كوتاه و پرمو ، سوارانشان را با سرعتي نفس‌گير به ميدان نبرد مي‌رساندند و آن‌گاه كه راكبان با شمشير و نيزه درگير نبرد بودند ، به آساني ياري‌شان مي‌كردند . مردان علاوه بر ظاهر هولناكشان فريادهايي وحشت‌انگيز سر مي‌دادند و قربانيان خود را كه در كشمكش بودند ، به هول و هراس مي‌افكندند . همچنين پوست حيواناتي كه به دور شانه مي‌پيچيدند ، ظاهرشان را مخوف‌تر مي‌كرد . آتيلا ، شاه هون‌ها ، با اعتماد به نفسي جسورانه سپاهش را رهبري مي‌كرد . آن‌گاه كه اسب سياهش را پيشاپيش سپاه مي‌راند ، جنگجويانش هر حركت او را مي‌پاييدند . عزمِ جزم او از آرواره‌هاي فشرده‌اش پيدا بود . او به افرادش اشاره مي‌كرد تا با سرعت هر چه بيش‌تر پيش بتازند . هون‌ها دومين حمله به امپراتوري روم شرقي را در بهار سال 447 ميلادي آغاز كرده بودند .

 

منبع: بانك كتاب



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۲۷ توسط:ajansbook موضوع:

كتاب هوپاتيا

كتاب هوپاتيا

"هوپاتيا" نوشته سندي دونوان/ مترجم فاطمه شاداب، توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است.
موضوع كتاب: تاريخ، شخصيت هاي تاريخي

درباره كتاب هوپاتيا

هوپاتيا رياضيدان مصري در حدود 350 تا 370 ميلادي در اسكندريه در امپراتوري روم آن زمان و مصر امروزي به دنيا آمد و نزد پدرش تئون آموزش ديد. او يكي از مشهورترين رياضيدانان شهر و تنها زن مشهوري بود كه در اسكندريه مي‌زيست آن هم زماني كه از زنان فقط ازدواج و زاييدن توقع مي رفت. او به هيچ يك از اين‌ها تن در نداد. او به جاي اين كه بي‌صدا در خانه بنشيند، روزهايش را به تدريس، مطالعه و يا قدم زدن در مجامع عمومي و شركت در مباحث مردانه مثل فلسفه، علوم و دين گذراند.
پس از سقوط شهر تروا در جنگ مشهور تروا در حدود سال 1180 پيش از ميلاد، سربازان به يوناني فرو رفته در باتلاق قحطي و اقتصادي از هم پاشيده بازگشتند.

 

منبع: بانك كتاب



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۲۶ توسط:ajansbook موضوع:

كتاب ديوان رباعيات نيما يوشيج

كتاب ديوان رباعيات نيما يوشيج
  • "ديوان رباعيات نيما يوشيج"نوشته شراگيم يوشيج ،توسط انتشارات مرواريد منتشر شده است.
  • موضوع كتاب:شعرنو
درباره كتاب ديوان رباعيات نيما يوشيج:

گفتم چه غم ار زياد ور كم داري
گفتا چو چنين است چرا غم داري
گفتم غم آن است كه اسباب غمم
از من گسلي و كم فراهم داري
خال تو بجست مرغ و در دام تو شد
چشم تو بايد آهوي و رام تو شد
آزاده دلم كه سر به راه خود برد
عشق تو به جان گرفت و بدنام تو شد
"اين مجموعه متضمن اشعاري است كه عمدتا در قالب مثنوي و غزل با موضوعات عاشقانه و عارفانه به نظم كشيده شده است. براي مثال: دلبرم، اين عشق تو زيباترين اسرار من/ روز و شب مهمان تويي در خاطر و پندار من/ روي ماهت را بديدم، من شدم ديوانه‌ات/ آرزو دارم شوم مهمان و آيم خانه‌است.

منبع: بانك كتاب



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۲۴ توسط:ajansbook موضوع:

كتاب از هزاره ي ترنج

كتاب از هزاره ي ترنج
  • "از هزاره ي ترنج"نوشته نرگس باقري ،توسط انتشارات مرواريد منتشر شده است.
  • موضوع كتاب:شعرنو
درباره كتاب از هزاره ي ترنج:

نخستين مجموعه‌ي شعر نرگس باقري با عنوان «از هزاره‌ي ترنج» راهي بازار كتاب شد.
اين شاعر و پژوهشگر ادبي در گفت‌وگو با خبرنگار ادبيات و نشر خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) گفت: «از هزاره‌ي ترنج» مجموعه‌اي از شعرهاي آزاد من را كه عمدتا دغدغه‌ها و همه‌ي فكرها و خواسته‌ها و خيال‌هايي است كه انسان نوعي دارد، شامل مي‌شود.
او افزود: زمان در «از هزاره‌ي ترنج» در نواسان است و گاه بي‌زماني‌ در اثر كاملا محسوس مي‌شود. به هر حال اين مجموعه‌ي شعر همانند اغلب مجموعه‌ي اشعار جايي است كه خيال و خاطره با دانايي حس و شعور آدمي پيوند مي‌خورد.
«از هزاره‌ي ترنج» توسط انتشارات مرواريد منتشر شده است.
در بخشي از اين كتاب مي‌خوانيم:
يك بار مرا دفن كردي
باز كه گشتي درخت بودم
يادت هست؟!
نرگس باقري مجموعه‌ي شعر ديگري را نيز آماده‌ي چاپ دارد كه درباره‌ي آن گفت: اين اثر نيز مجموعه‌اي از شعرهاي من را در قالب آزاد با توجه به فرم‌هاي مختلف و موضوعات متنوع دربر مي‌گيرد
نرگس باقري دكتري زبان و ادبيات فاسي دارد. از او مقاله‌هايي در نشريات پژوهشي داخل و خارج از كشور منتشر شده است. او همچنين در زمينه‌ي مطالعات پژوهشي در ادبيات داستاني زنان و ادبيات كودك و نوجوان تأليفاتي دارد.

منبع: بانك كتاب



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۲۳ توسط:ajansbook موضوع:

كتاب از من بعيد

كتاب از من بعيد
  • "از من بعيد"نوشته محسن بوالحسني ،توسط انتشارات مرواريد منتشر شده است.
  • موضوع كتاب:شعرنو
درباره كتاب از من بعيد:

"از من بعيد"نام مجموعه شعري از محسن بوالحسني است كه در سال ۹۳ مجوز چاپ خود را دريافت كرده بود و اين روزها توسط نشر مرواريد به چاپ رسيده است و در نمايشگاه كتاب توسط اين نشر عرضه مي شود.
محسن بولحسني متولد سال ۱۳۵۹ است و علاوه بر ترجمه و سرودن شعر براي سرويس هاي ادبي روزنامه هايي همچون شرق و فرهيختگان و همشهري نيز قلم مي زند.
اين شاعر جوان درباره از من بعيدمي گويد:"اين اثر شامل حدود سي شعر است كه گزيده‌اي از شعرهاي من در سه سال اخير هستند و عموما دغدغه هايي شخصي را شامل مي شوند. به طور مشخص نمي‌شود گفت كه چه مولفه‌هايي در اين شعرها وجود دارد. اما چيزي كه مي توانم بگويم اين است كه براي من شعر يك كليت به وجود آمده از مولفه‌هايي است در زباني خلاق و البته عاطفه محور و از تصويرسازي هم از علاقه هايم در نوشتن شعر است. در هر صورت اگر نگويم كه هر كتاب من در خلال اين سالها يك تجربه شعري عليحده بوده، اما با تغيير روند و شرايط زيستي خودم بي شك اين شعرها هم طي سال ها و مجموعه هاي گذشته دستخوش تغييرات و تجربياتي بوده اند. اما هيچ كدام اين ها جداي از من به عنوان يك شاعر و يك فرد نبوده است ."
محسن بوالحسني در خصوص فرآيند شعر نوشتن خود مي‌گويد:" من اصولا شاعر پركاري نيستم و ممكن است هر دوسه ماه يك شعر بنويسم. اما اين در واقع كم كاري نيست. شايد بشود اسمش را گذاشت وسواس. به اين وسواس عادت كرده‌ام و حتي خيلي اوقات اذيت مي‌شوم كه نمي‌توانم زياد و همان وقتيكه دوست دارم چيزي كه بايد را بنويسم."
مجموعه دو جلدي شعرهاي ريچارد براتيگان "خانه اي جديد در آمريكا" و "لطفا اين كتاب را بكاريد" و "آنها مشغول مردنند" گزيده شعرهاي "آن سكستون" و مجموعه شعرهايي با عنوان "شمس از قونيه برگشت"، "ايشان قاتل من است" از ديگر آثار اين شاعر و نويسنده و مترجم است.

منبع: بانك كتاب



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۲۳ توسط:ajansbook موضوع:

كتاب يك شليك

كتاب يك شليك
  • "يك شليك"نوشته لي جايلد باترجمه محمد عباس آبادي ،توسط انتشارات كتاب سراي تنديس منتشر شده است.
  • موضوع كتاب:رمان ،ادبيات داستاني
درباره كتاب يك شليك:

در ايالت ايندياناي آمريكا، تك‌تيراندازي با شليك شش گلوله، پنج نفر را در روز روشن به قتل مي‌رساند و با آثار و مدارك زيادي كه از خود به‌جا مي‌گذارد به‌راحتي دستگير مي‌شود. او در حين بازپرسي تنها يك جمله را تكرار مي‌كند: «جك ريچر رو برام پيدا كنيد.» كسي نمي‌داند او از چه حرف مي‌زند، اما به‌زودي خواهند فهميد؛ ريچر در راه ايندياناست.
«يك شليك» نهمين كتاب از مجموعه‌ي جك ريچر و به قلم نويسنده‌ي بريتانيايي، لي چايلد است كه در سال 2005 منتشر شد و پس از فروشي فوق‌العاده و كسب نظر مثبت منتقدين، نظر هاليوود را نيز به خود جلب كرد. در سال 2012 فيلمي بر اساس آن و با بازي تام كروز ساخته شد و با فروشي 218 ميليون دلاري، ساخت فيلم‌هاي بعدي بر اساس اين مجموعه را تضمين كرد.
«يك شليك، از همان شروعِ بي نقص تا پايانِ فراموش‌نشدني‌اش، آدرنالين خالص است.»

منبع: بانك كتاب



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۲۲ توسط:ajansbook موضوع:

كتاب هوس

كتاب هوس 
  • "كتاب هوس "نوشته تهمينه كريمي ،توسط نشرعلي منتشر شده است.
  • موضوع كتاب:رمان، رمان ايراني،داستان فارسي،ادبيات فارسي
درباره كتاب هوس:
هوس زمان نمي گذرد صداي ساعت شماته تكرار است خوشا به حال كسي كه لحظه لحظه اش از بانگ عشق سرشار است نور خورشيد روي صفحه ي شيشاه اي ساعتش تابيد و انعكاس آن در چشمان خسته ، اما پر هيجان مهسا افتاد .موهاي روي پيشانيش به هم چسبيده بود و از يقه مانتوي سفيد كتانش حرارت شكنجه آوري بيرون مي آمد .نگاه بي تابش را به صف طويل ماشين هاي پيش رويش انداخت و زير لب ناليد:اگه از من بپرسن جهنم از نظر تو چه جوريه حقيقتا اين صحنه را توصيف مي كنم. افشين با دلخوري مشتش را روي فرمان ماشين كوبيد و گفت:اي بخشكي شانس عجب راه بنداني شده. نگاهش را به صورت كلافه مهسا دوخت و با لحن محتاطانه اي ادامه داد:ببينم الان ساعت چنده؟ مهسا نگاه ديكري به صفحه ساعتش انداخت و گفت:نزديك يازده و نيمه. افشين بار ديگر به روبرو خيره شد و در حالي كه پيراهنش را عقب و جلو تكان مي داد، زير لب غر زد: اين هواي لعنتي چرا اين قدر داغه؟ صداي فرياد خشم آلود و عصبي مهسا به يكباره او را از جا پراند: واي به حالت افشين اگه من به موقع جلوي در دادگاه نباشم. نگاه وحشتزده افشين به سمت مهسا چرخيد : زهره ام تركيد به خدا .خواستي جوش بياري قبلش يه بوقي بزن . بابا همين طوري كه نمي شهو تمام صورتم تب خال شد. الان وقت مسخره بازي نيست افشين.دارم بهت هشدار مي دم اگه به موقع جلوي در دادگاه نباشم.. افشين به صف طويل ماشين هاي جلوتر از خودشان اشاره اي كرد و گفت: مي گي چي كار كنم ،از روشون بپرم؟ هر كاري مي خواي بكني بكن .فقط منو به موقع برسون. افشين شانه اي بالا انداخت و گقت:خيلي خب پس خلبان صحبت مي كنه لطفا كمربند هاتون رو محكم ببندين قراره به زودي بال در بياريم و بپريم. نگاه خشم آلود مهسا او را وادار به سكوت كرد : تو يه احمق بي مغز تمام عياري . ديگه يه لحظه هم اينجا نمي مونم. اين را گفت و كيفش را روي شانه اش انداخت .

 

منبع: بانك كتاب



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۲۱ توسط:ajansbook موضوع:

كتاب پشت پلك شب

كتاب پشت پلك شب 
  • "پشت پلك شب "نوشته مريم صمدي ،توسط نشرعلي منتشر شده است.
  • موضوع كتاب :رمان،رمان ايراني،داستان ايراني،ادبيات فارسي
درباره كتاب  پشت پلك شب :

پشت پلك شب تبريز – آذرماه 1384 صداهاي مختلفي در سرش مي پيچيدند. گويي همه قصد كرده بودند باهم حرف بزنند: اون مريضه ! متاسفم عزيزم اما واقعا اميد زيادي بهش نيست. سكته شديدي كرده حتي اگه از بستر هم بلند بشه... و افروز با خود انديشيده بود (( حتي اگه ؟...)) دستهايش را محكم روي گوشهايش فشرد و پيشاني اش را روي زانوهايي كه آنها را در بغل جمع كرده بود . نمي خواست چيزي بشنود. هيچ چيز جز اينكه حال او خوب شده است و باز به عصاي آبنويش تكيه مي دهد. عجز آلود و درمانده انديشيد: حالا فقط اون برام مونده . اوه خدايا .... اونو ازم نگير! تازه مي فهميد كه چقدر او را دوست دارد و چه قدر وجود محكم و استوار او برايش ارزشمند است. صداي تقه اي كه به در خورد باعث شد احساس كند كه ته دلش خالي شده است. مي دانست كه ديگر تاب شنيدن هيچ خبر بدي را نخواهد داشت اما صداي گونل را كه شنيد آسوده خاطر پلك برهم نهاد.نه ! گونل هيچ وقت قاصد بدخبر نبود:پ خانوم ....اجازه هست ؟ از جا برخاست و قبل از اينكه گونل ضربه ديگري به در بزند آنرا گشود و اين بار رودرروي هم بودند : غذا آماده اس خانوم.آقا جان خواستن بدونن كه تشريف مي يارين پايين يا غذاتون رو براتون بيارن بالا؟ مي خواست بگويد : (( ميلي به غذا ندارم )) اما خوب مي دانست كه با معده خالي هم نمي تواند درست فكر كند: بگو مي يام پايين. گونل چشمي زيرلبي گفت و به طرف پله ها رفت و افروز پس از رفتن او در را پشت سرش بست سپس پشت در نشست و زانوهايش را باز در بغل گرفت و آنها را در حصار بازوانش فشرد و چانه اش را روي زانوها گذاشت. عادتي بود كه از كودكي داشت و مادرش هميشه بخاطر آن سرزنشش كرده بود. ياد ثريا ، مادرش باعث شد بي اختيار احساس قدرت كند و سعي كند ضعفي را كه دست و پاهاي رخوت آلودش را مي فشرد پس بزند. با خود زمزمه كرد: نبايد بميره. خوب مي دونه كه نبايد بميره چون منو داره و من احتياج به اين دارم كه در كنارم باشه كه تنهام نذاره. آه ... مگه خودش نخواست كه بيام ؟ خب .... منم اومدم ولي حالا.... اون داره مي ميره. چيزي كه من تاب تحملش را ندارم. چنگي لاي موهاي كوتاهش زد و آنها را از دوطرف سر محكم كشيد.انگار مي خواست اين گونه خودش را شكنجه بدهد: نبايد سهل انگاري ميكردم. تنهاش گذاشتم و حالا.... شايد اين همه اتفاقات بد سزاي كارمه. صداي رعد و برقي شديد، سرش را ناگهاني به سوي پنجره چرخاند. باران شديدي شروع به بارش كرده بود. نگاهش خيره به باران پاييزي به دنبال پرده هايي كه بخاطر پنجره باز اتاق محكم به ديوار و شيشه ها كوبيده مي شدند كشيده شد. 

منبع: بانك كتاب



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۱۹ توسط:ajansbook موضوع:

كتاب پارسا

كتاب پارسا
  • "پارسا "نوشته منير مهريزي مقدم،توسط نشرعلي منتشر شده است.
  • موضوع كتاب:رمان، رمان ايراني،داستان فارسي،ادبيات فارسي
درباره كتاب پارسا: سامان نگاهي خصمانه به او انداخت و با لبخندي كه به رويا زد از آنها فاصله گرفت. ديگر كاملا براي رويا روشن بود كه پارسا دورادور مواظبش است. بدون اينكه به هم نگاه كنند، رويا هر غذايي را كه مي خواست اشاره مي كرد و پارسا برايش مي ريخت.وقتي به دستش داد آهسته گفت: هر چي خواستيد كافيه فقط به من اشاره كنيد. باشه؟ رويا بشقاب را گرفت و تشكر كرد. پارسا براي رسيدگي به ديگران از او دور شد. بعد از شام دوباره بساط رقص به پا شد و جوانها پر شورتر از قبل شروع كردند. خانم سعادت با چند نفر مشغول صحبت بود. رويا خسته از اين نمايش هاي تكراري، حالت خفگي داشت، هيچوقت اين جور مهماني ها برايش لذت بخش نبود و هميشه به پدرش ميگفت اينها نوعي اسراف و خودنمايي است. منبع: بانك كتاب  

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۱۸ توسط:ajansbook موضوع:

كتاب بوي درختان كاج

كتاب بوي درختان كاج
  • "بوي درختان كاج"نوشته آزيتا خيري ،توسط نشرعلي منتشر شده است.
  • موضوع كتاب:رمان، رمان ايراني،داستان فارسي،ادبيات فارسي
درباره كتاب بوي درختان كاج:

فاخره سفره را جمع ميكرد كه شاباجي با خنده رو به ميرزا گفت: باس به فكر يه دختر ديگه باشيم واسه كاراي اندروني!
فاخره خجالت زده لبش را گزيد. اما نگاه ميرزا و ياسر و يونس با تعجب به سوي شاباجي چرخيد. او كه همه را مشتاق ديد با همان خنده شادش ادامه داد:فاخره جان ميخواد عروس بشه.
او بيشتر سرش را پايين انداخت و درهمان حال آخرين ليوان را در مجمع مسي گذاشت. پريچهر در سكوت به يحيي نگاه كرد. غذايش نيمخورده بود.
ميرزا با لبخندي پدرانه جواب داد: مبارك باشه.ايشاله سفيد بخت بشي دخترم.
او بدون اينكه تواني براي جواب دادن داشته باشد با سيني بلند شد و به سوي در رفت. يونس با سرخوشي پرسيد: حالا كي هست شادوماد؟
پريچهر هم به دنبال فاخره بلند شد و تنگ آب و ديس برنج را برداشت. يحيي درحال خروج از اتاق بود. در آستان در بدون اينكه به عقب برگردد با صدايي سرد و بي احساس گفت: تو زاويه منتظرم. امشب مشق "ياء" داريم.
به عقب برنگشت و بدون اينكه منتظر جوابي از فاخره باشد درهمانحال كه آستينهايش را بالا ميزد از دهليز گذشت.
پريچهر همراه فاخره به مطبخ رفت. در سكوت وسايل سفره را جابجا ميكرد. به چهره رنگ پريده اش نگاه كرد. چانه اش جمع شده بود و اگر تنها بود حكما به گريه مي افتاد. ديگهاي غذا را بلند كرده بود و ميخواست به سمت پله هاي مطبخ برود كه پريچهر دستش را گرفت.فاخره با همان چانه جمع شده نگاهش كرد و او با دلجويي پرسيد: چرا بغض داري فاخره؟مگه رضا نيستي به اين وصلت؟
او دستش را از دست پريچهر بيرون كشيد و پشت به او با صدايي لرزان جواب داد:مگه خواست فاخره مهمه پريچهر؟
اين را گفت و از پله هاي مطبخ بالا رفت.
مدتها بعد بازهم روي رف درحال كوك زدن به سجاف نحس شده لباس مادرش نگاهشان ميكرد. سر هر دو پايين بود و به سپيدي كاغذ چشم دوخته بودند. يحيي نوشت:ي!
و بعد ساده و كوتاه گفت: ي مثل يشم!
دست فاخره ميلرزيد. چانه اش به گردنش چسبيده بود اينقدر كه سرش را پايين انداخته بود. او هم نوشت : ي!

 

منبع: بانك كتاب



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ساعت: ۰۱:۲۴:۱۸ توسط:ajansbook موضوع: